دیروز ظهر وقتی وارد باغ شدم ، اول چشمانم به شکوفه های روی درختا خیره موند، بعد که حواسم رفت به چند تا بنفشه هایی که اون دور و اطراف کاشته بودن، اما خبری از اون همه گل های لاله که برای بهار قبل اونجا کاشت بودن نبود، کمی جلوتر یکی از باغبون ها رو روی نیمکت نشسته دیدم، بی اختیار رفتم سمتش و ازش پرسیدم: پس چرا از گلهای پارسال خبری نیست، یه نگاه کرد به من و بعد گفت، زمین و بهتر نگاه کن، تمام پیازهای لاله ها رو تو زمین آماده کاشتیم، دو هفته دیگه که بیای، اینجا شده پر از گل، مثل همون پارسال که میگی.
یه دفعه لبخند زدم و رفتم به سمت جلو. همین طور که چند تا عکس می گرفتم، چشمم خورد به اولین غنچه لاله که سر از خاک در اورده بود و بعد هم یه گل نرگس که چشمش نگران شده بود.
باغبون انگار کل باغ رو مرتب و اماده کرده بود برای اومدن بهار، منتظر اومدن بهار بود
یعنی انگار باغ منتظر اومدن بهار نشسته بود.
بهار تا آمدنت چند نفس مونده فقط! همه همه جا رو تمیز کردن